رنجه داشتن. رنجه کردن. رنجانیدن. رجوع به ترکیبات مزبور شود. - رنجه ساختن پا، قدم رنجه کردن. (آنندراج). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود: مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست لب ملول نظیری که وقت شیون شد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
رنجه داشتن. رنجه کردن. رنجانیدن. رجوع به ترکیبات مزبور شود. - رنجه ساختن پا، قدم رنجه کردن. (آنندراج). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود: مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست لب ملول نظیری که وقت شیون شد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
آزرده ساختن. آزرده خاطر کردن. اذیت کردن. آزار رساندن. معذب ساختن. رنجه کردن. رجوع به رنجه کردن شود: هر آن کس که پیش تو گیرد پناه گرش رنجه داری تو باشد گناه. فردوسی. بدو گفت زرمهر کای شهریار روان را بدین کار رنجه مدار. فردوسی. جنگ یکسو نه و دلشاد بزی خویشتن را ومرا رنجه مدار. فرخی. ور نخواهد ماند باتو باغ و خانه خیرخیر خویشتن رارنجه چون داری و چون شمعون کنی. ناصرخسرو. تا چند رنجه دارم در عشق دوست جان تا چند بسته دارم در بند یار دل. سوزنی. خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است. ظهیر فاریابی (از شعوری)
آزرده ساختن. آزرده خاطر کردن. اذیت کردن. آزار رساندن. معذب ساختن. رنجه کردن. رجوع به رنجه کردن شود: هر آن کس که پیش تو گیرد پناه گرش رنجه داری تو باشد گناه. فردوسی. بدو گفت زرمهر کای شهریار روان را بدین کار رنجه مدار. فردوسی. جنگ یکسو نه و دلشاد بزی خویشتن را ومرا رنجه مدار. فرخی. ور نخواهد ماند باتو باغ و خانه خیرخیر خویشتن رارنجه چون داری و چون شمعون کنی. ناصرخسرو. تا چند رنجه دارم در عشق دوست جان تا چند بسته دارم در بند یار دل. سوزنی. خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است. ظهیر فاریابی (از شعوری)
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی